روح و زندگی پس از مرگ تشابه فیزیکی و اخلاقی
نگاهى به پدیده «تجربه نزدیک مرگ»)
«مردن، ارزشش را دارد، اگر بر اثر آن، معناى زندگى را بیابیم».
(تى. اس. الیوت)
مرگ، واقعیتى است غیرقابل انکار! رسیدن به مرگ براى هر موجود، ضرورىتر از حیات اوست. «همگان طعم مرگ را مىچشند»(سوره عنکبوت، آیه 57). آدمى از اوّلین روزهاى تاریخ حیات فکرى خویش به تأمل در ماهیت «مرگ» پرداخته و این کاوش همچنان ادامه دارد.
در این نوشتار، به «تجربیات نزدیک به مرگ»(1) که برخى افراد مىتوانند به آنها دست یابند، مىپردازیم. آنچه در این تجربهها روى مىدهد، سست شدن ارتباط روح و بدن مادى است. در پى ضعف این رابطه، روح، آزادىاى مىیابد و به مشاهداتى نائل مىشود که پیش از آن برایش میسّر نبوده است. ماوراى مادّه را مىبیند و از نادیدههایى آگاه مىگردد که تا آن زمان از دیدن آنها محروم و ناتوان بوده است.
مطرح کردن تجربیات نزدیک به مرگ، از این جنبه اهمیت دارد که باعث مىشود افراد بسیارى که مشابه تجربیات مزبور را داشتهاند، جرئت کافى پیدا کنند تا موارد تجربه خود را جدّى گرفته، از زیر ضربات جبرانناپذیر اتهاماتى از قبیل: اختلال حواس، هذیان گویى، توهّمزدگى و... نجات یابند و همچنین پیشرفتهایى در این باره ایجاد کنند؛ زیرا این گونه تجربهها، دست کم، پیامآور از جهان دیگرند و به صورت هشدار دهنده عمل مىکنند.
تجربه نزدیک مرگ، چیست؟
در مصاحبه با افراد مختلف در چند کشور، ویژگیهاى مشترک «تجربیات نزدیک مرگِ» آنان طبقهبندى شده است. بروز یک یا چند تا از این ویژگیها، معرّف «تجربه نزدیک مرگ» است که از این پس، آن را «ت.ن.م» مىنامیم:
1 . احساس مُردن
بسیارى از مردم تشخیص نمىدهند که تجربه ویژهاى دارند که ربطى به مرگ دارد. آنها مىبینند از ارتفاعى در بالاى بدنشان به بدن خود نگاه مىکنند و یکباره احساس ترس و یا حیرت و سردرگمى مىکنند. یک بانوى 65 ساله ساکن شیکاگو پس از ایست قلبى مىگفت: «به سختى مىتوان این مطلب را توضیح داد. من لحظاتى را احساس کردم که در آنها دیگر من همسرى براى شوهرم نبودم؛ مادر بچههایم نبودم؛ فرزند پدرم هم نبودم. من فقط و فقط خودم بودم».
2 . آرامش و نبودن درد
زمانى که روح بیمار در بدن خود است، درد شدیدى را احساس مىکند؛ امّا هنگامى که بندها پاره مىشوند، احساس کاملاً واقعى از آرامش و تسکین بروز مىکند. یک بانو که پس از تصادف اتومبیل از نظر پزشکى مرده بود، مىگفت: «به نظر مىآمد رشتههایى که مرا به جهان متصل کرده بودند، گسستهاند. از آن به بعد، احساس ترس نداشتم و بدنم را احساس نمىکردم و سر و صداهاى پزشکان و پرستاران را مىشنیدم که در اطراف من مشغول کار بودند؛ ولى همه اینها بىمعنا بودند».
3 . تجربه خروج از بدن
در این مرحله، فرد احساس مىکند که بالا مىرود و از آنجا به بدن خود نگاه مىکند. در اغلب افراد، وقتى که این امر اتفاق مىافتد، آنها احساس مىکنند که نوعى بدن دارند، هرچند که در بدن فیزیکى (مادّى) خود نیستند. بدن روحانى (قالب مثالى)، داراى شکل و ترکیبى غیر از بدن فعلى ماست؛ ولى آنان نمىتوانند شکل آن را توصیف کنند. یک بیمار، پس از شوک دارویى مىگفت: «مىتوانستم از بالا به کالبدم در پایین نگاه کنم که روى تخت بیمارستان بودم و پزشکان و پرستاران با عجله به فعالیت مشغول بودند. پس از آن، ناگهان وارد جسمم شدم. خوب به یاد دارم که پس از اینکه بیدار شدم به پایین تخت نگاه مىکردم تا خود را از آنجا پیدا کنم».
4 . تجربه گذر از دهلیز
این مرحله، پس از جدایى روح از بدن رخ مىدهد. در این لحظه دهلیز یا تونلى براى افراد تجربه کننده باز مىشود و آنها به درون تاریکى به پیش رانده مىشوند و به درون فضایى تاریک، شروع به حرکت مىکنند و در پایان به یک نور بسیار روشن مىرسند. برخى از افراد به جاى دهلیز از پلکان بالا مىروند و برخى نیز خود را در عبور از درهاى پرجلال و جبروتى دیدهاند که نماد مشخصى از گذرگاهى به عالمى دیگر به نظر مىرسیدند. بعضى در عبور از دهلیز، یک صداى زوزه و یا صداى همهمه یا نوسان و لرزش برق یا زمزمهاى را مىشنوند. در منظره جلوى تصویر، افرادى در حال مرگ دیده مىشوند. اطراف آنها را ارواحى احاطه کردهاند که سعى دارند توجه آنها را به بالا معطوف کنند. آنها از درون یک دهلیز تاریک گذرکرده، به نورى راه پیدا مىکنند و در حال ورود به این نور، احساس احترام نسبت به آن دارند. این دهلیز از لحاظ درازا و پهنا، بىنهایت و مالامال از نور است.
این مرحله را مردى امریکایى اینگونه تجربه کرده است: «مشغول بازى گلف بودم که ناگهان توفان شد و گلولهاى از نور به کالبد من اصابت کرد. سپس خودم را بالاى کالبدم دیدم. پس از مدّتى احساس کردم بدنم به سوى تونلى کشیده مىشود. احساس مىکردم که به سرعت به طرف جلو حرکت مىکنم و بعد از آن، داخل تونلى قرار داشتم و شاهد نورى در دهانه خارجى آن بودم که لحظه به لحظه بزرگتر و بزرگتر مىشد».
5 . رؤیت افراد نورانى
هنگامى که فرد در درون دهلیز جاى مىگیرد، موجوداتى نورانى را ملاقات مىکند. آنها با تلألؤ زیبایى مىدرخشند؛ تلألؤى که به نظر مىآید در همه چیز نفوذ کرده، شخص را با عشق و محبّت فرا مىگیرد؛ امّا علىرغم شدت درخشندگىاش چشم را ناراحت نمىکند.
در این مرحله شخص با دوستان و اقوام خویش که قبلاً مردهاند، ملاقات مىکند. گاهى اوقات افرادى صحبت از شهرهاى زیباى نورانى مىکنند که شکوهى توصیفناپذیر دارند. در این حالت، ارتباطات از طریق کلمات - به گونهاى که ما با آن مأنوسیم - صورت نمىگیرد؛ بلکه از طریق تلهپاتى (ارتباط ذهنى) و بدون رد و بدل شدن الفاظ انجام مىشود که بلافاصله (بدون گذشت زمان) فهمیده مىشود.
پسر دهسالهاى که بر اثر ایست قلبى، ت.ن.م را چشیده بود مىگفت: «در قسمتهاى انتهایى تونل به انسانهایى برخورد کردم که از کالبد آنها نور تابیده مىشد، مانند آباژورها. من هیچ کدام از آن انسانها را نمىشناختم ولى همه آنها به شدّت و عاشقانه مرا دوست داشتند».
6 . رؤیت موجود نورانى برتر
فردى که ت.ن.م داشته، معمولاً یک موجود نورانى برتر را ملاقات مىکند که در نظر او مقدّس است. این امر، چنان است که برخى مىخواهند براى همیشه با او باشند؛ امّا نمىتوانند و کار موجود نورانى آن است که آنها را به مرور کردنِ زندگى گذشتهشان قادر سازد. سپس توسط موجود نورانى به آنها گفته مىشود که باید به بدن خاکى خود بازگردند.
یک بانوى میانسال در مورد این تجربه، در زمان کودکى خود چنین مىگوید: «در آن لحظات، خود را در یک باغ بزرگ مملو از گل یافتم. داشتم به اطراف نگاه مىکردم که کالبد نورانى را مشاهده کردم. این باغ، فوقالعاده نورانى، با طراوت و زیبا بود؛ ولى در مقایسه با موجود نورانى، بسیار بىفروغ و رنگ پریده به نظر مىرسید. من احساس مىکردم که شدیداً از سوى آن کالبد نورانى مورد عنایت و محبت هستم. این، بهترین و جالبترین احساسى بود که در عمرم با آن مواجه شدم و هنوز این خاطره را به یاد دارم».
7 . مرور کردن زندگى
در این تجربه، معمولاً کل زندگى فرد در پیش چشم او حاضر است و در واقع، مرورى بر زندگى گذشته صورت مىگیرد. چشماندازى فیلم گونه، رنگى و سه بعدى از تک تک همه کارهایى که فرد در زندگىاش انجام داده، در پیش رویش وجود دارد. در این حالت، فرد، نه فقط هر عمل خویش، بلکه حتّى اثرات هر یک از اعمال خود را بر روى افرادى که در زندگى در اطرافش بودهاند نیز درک مىکند. مثلاً اگر کار محبتآمیزى براى کسى انجام دهیم، بلافاصله به جاى آنها، احساس خوشحالى و خوشى آنها را درمىیابیم. همچنین موجود نورانى مىپرسد که: با عمر خود چه کردهاى؟ تقریباً همه کسانى که این مرحله را مىگذرانند، با این عقیده به زندگى بازمىگردند که مهمترین چیز در زندگىشان عشق و محبت است و پس از آن، دانش. اینگونه افراد در بازگشت خود، عطشى براى کسب دانش پیدا مىکنند.
یک بیمار ساکن اوهایوى امریکا، در سن 23 سالگى چنین مىگوید: «روزى در زمانهاى کودکى یک سبد را از دست خواهرم ربودم، به این علّت که عروسکى در آن بود که من آن را دوست داشتم. در این مرور بر اعمال گذشته (به کمک موجود نورانى)، من از احساس خواهرم در آن لحظه آگاه شدم و به این دلیل، بسیار ناراحت و پشیمان گردیدم. زمانى که با انسانهایى برخورد مىکردم که آنها را رنجانده بودم، ناراحت مىشدم و اگر به کسانى کمکى کرده بودم، از این عملم شاد مىگشتم».
8 . عروج سریع به آسمان
همه افرادى که ت.ن.م داشتهاند، به تجربه دهلیز دست نیافتهاند، بلکه برخى تجربه غوطهور شدن را گزارش دادهاند. در این حالت، آنان به سرعت به آسمان عروج کرده و کیهان را از نظرگاهى که فقط مخصوص اقمار مصنوعى و فضانوردان است، دیدهاند. یکى از کودکان در اینباره مىگفت: «خود را بسیار بالاتر از زمین دیدم، از میان ستارهها گذشتم و با فرشتگان ملاقات کردم».
9 . اکراه از بازگشت
براى برخى از افراد، ت.ن.م چنان رویداد لذّتبخشى است که دیگر نمىخواهند از آن بازگردند و از کسى که باعث بازگشتشان مىشود (پزشک)، عصبانى هستند. البته این، احساسى موقتى است که بعد از یافتن امکان زندگى مجدد، خوشحال مىشوند. شخصى در مورد این موضوع چنین مىگوید: «پس از مشاهده مجدد زندگى گذشتهام، دیگر براى بازگشت به بدنم رغبتى نداشتم. در آنجا من راحت بودم و احساس مىکردم کالبد نورانىاى که نزدیک من آمد و با نورهاى گستردهاش اطرافم را احاطه کرد، عشق و محبت فوقالعادهاى نسبت به من دارد. او از من پرسید که آیا مىخواهم به زندگى برگردم. من به او جواب منفى دادم؛ ولى او به من تأکید کرد که باید به زندگى برگردم؛ زیرا کارهاى زیادى هست که باید انجام دهم. در همین لحظات، احساس کردم که به طرف بدنم کشیده مىشوم. سپس چشمانم را گشودم و پزشکى را مشاهده کردم. براى یک لحظه از بازگشت به زندگى عصبانى شدم و از بىارادگى مطلبى ناجور به پزشک معالجم گفتم. پس از مدتى از بیان آن مطلب، پشیمان شدم؛ چون او براى نجات من زحمات زیادى را متحمّل شده بود».
10 . فضا و زمان متفاوت
افرادى که ت.ن.م داشتهاند مىگویند: زمان به شدّت متراکم است و هیچ شباهتى به زمان عادى ندارد. آنها مىگویند: زمان در جریان ت.ن.م مثل حضور در ابدیت است. از زنى سؤال کردند که: تجربه شما چه مدت به طول انجامید؟ وى گفت: «مىتوانید بگویید یک ثانیه و یا ده هزار سال به طول انجامید و هیچ فرقى نمىکند که کدام یک را مطرح کنید».
همگام با سفر
کسانى که تا نزدیک مرگ رفته و جرعهاى از تجربیات آن را چشیدهاند، پرواز روح، گذر از دهلیز، مشاهده برخى مردگان، دیدار افراد و انسانهاى نورانى و... را گزارش مىدهند.
پرواز روح، بر اثر کاهش ارتباطش با جسم یا وابستگىاش به آن است و دهلیز، حجاب بین عالم ماده و برزخ است که در گذر از آن، در انتها به مشاهده نور نائل مىآیند. مردگانى که شخص در ت.ن.م مىبیند، برخى از کسانى هستند که به دلیل ارتباط یا علاقه یا نسبت با این شخص، روحشان در اطراف او قرار دارد و تا آن هنگام، حجاب مادّه، مانع از رؤیت آنها بوده است.
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم
خوشا دمى که از آن چهره، پرده برفکنم!
(حافظ)
ما در پاسخگویى به سؤالهاى بنیادین زندگى اُخروى، از انسان هزاران سال پیش، جلوتر نیستیم و هنوز هم بسا سؤالهاى بدون جواب هست که انسان به دنبال آنها به جستجو و تحقیق مىپردازد؛ امّا بسیارى از مردم عادى وجود دارند که ت.ن.م را داشته و بعضى مراحل آن را طى کردهاند.
بازگشت از سفر
پژوهشگران، پس از بررسى مراحل گفته شده از ت.ن.م و خاطرات برخى افراد تجربه کننده، دریافتهاند که این گونه افراد، پس از بازگشت، هیچگاه مانند گذشته نیستند، بلکه پس از این ماجراها دچار تحولات عمیق روحى و عاطفى مىشوند و به استعدادهاى روحى فراوانى دست مىیابند. سقراط مىگوید: «ما از مرگ مىترسیم؛ ولى در عین حال اصلاً نمىدانیم که مرگ چیست». راستى چرا کسانى که ت.ن.م پیدا کردهاند، کمتر از مرگ مىترسند؟ در واقع، این افراد، کسانى هستند که مرگ را تجربه کرده و پس از آن، بار دیگر به زندگى برگشتهاند. آنها به صورت عینى دریافتهاند که جریان مردن، ترسناک نیست. این یکى از سؤالات اساسى در زمینه اثرات این تجربه است؛ ولى این تنها اثر آن نیست. در اینجا ما به اثرات پس از بازگشت افراد از ت.ن.م مىپردازیم.
رهاورد سفر
1 . عدم ترس از مرگ
کسانى که ت.ن.م داشتهاند، دیگر ترسى از مرگ ندارند. این موضوع براى افراد مختلف، معانى متفاوتى دارد. از نظر برخى ترس اولیه ناشى از درد وحشتناکى است که به نظر آنها در موقع مرگ بر انسان تحمیل مىشود. برخى دیگر از این امر نگران هستند که در غیاب آنها چه کسى مراقبت از عزیزانشان را به عهده خواهد گرفت. بعضى دیگر از این مىترسند که آگاهى و شعورشان به یکباره از دست برود. ترس از جهنم و دوزخى شدن نیز خود، عاملى دیگر از آن جمله است. بعضى از افراد هم از ناشناختهها مىترسند.
کسانى که ت.ن.م داشتهاند، موقعى که مىگویند ترس از مرگ را از دست دادهاند، منظورشان این نیست که علاقه دارند زودتر بمیرند؛ بلکه بیش از هر زمان دیگر به ادامه زندگى علاقه نشان مىدهند. در واقع، احساس مىکنند که اکنون تازه زندگى آنها شروع شده است. اگرچه ترس آنها از مرگ کاهش یافته، ولى اراده زندگى و علاقه به زندگى در آنها کم نشده است. اینگونه افراد در مقایسه با قبل، از لحاظ روحى - روانى انسانهاى سالمترى شدهاند.
2 . حس کردن اهمیت عشق و محبت
همه آنهایى که ت.ن.م داشتهاند، پس از بازگشت مىگویند که: علّت حضور ما در این جهان، عشق و مهرورزى است و غالباً بر این باورند که دوستى و محبّت، نشان بارز خوشبختى و اطمینان است، به گونهاى که مابقى ارزشها در کنار آن، رنگ مىبازند. این آگاهى باعث تغییر و تحوّل شدیدى در ساختار فکرى عموم این افراد مىشود. اگر قبلاً براى مردم ارزشى قائل نبودهاند، اکنون به هر کسى به عنوان فردى قابل دوست داشتن نگاه مىکنند، یا در صورتى که قبلاً ثروت، تنها قله آرزوهاى آنها بوده است، اکنون محبت برادرانه بر روح و اندیشهشان حکمفرما شده است.
3 . احساس ارتباط میان همه چیزهاى جهان
آنان این احساس را دارند که همه چیزهاى جهان با یکدیگر مرتبط هستند و غالباً حالت احترام جدیدى نسبت به طبیعت و جهان اطراف خود مىیابند. ما با همه چیز، مرتبط و متّصلیم و اگر محبت و عشق خود را در راستاى این پیوندها و قواعد و ضوابط آنها خرج کنیم، باعث خوشحالى و خوشبختى خود ما مىشود.
4 . عشق به آموختن
کسانى که ت.ن.م داشتهاند، احترام جدیدى نسبت به دانش پیدا مىکنند. وجود نورانى به آنها گفته است که: دانش اندوزى با مرگ خاتمه نمىیابد و دانش، چیزى است که انسانها آن را با خود به عنوان ذخیره به جهان دیگر مىبرند و متذکر مىشود که قلمرو کاملى از عالم آخرت به پیگیرى شوقانگیز علم و دانش اختصاص دارد. این امر، باعث شده است تا در بازگشت، تشنه علم و آموختن شوند.
5 . احساس جدید کنترل
همه این نوع افراد، احساس مسئولیت بیشترى در مورد روند و جهت زندگى خود پیدا مىکنند. آنها در مورد نتایج آنى و دراز مدّت اعمال خود به شدّت حساس هستند. وقتى که انسان در قید حیات است، وقت را به بطالت مىگذارند، عذر و بهانه مىآورد و حتى حقایقى را مىپوشاند که پوشاندن آنها، خود، باعث افسرده شدن مىشود. قرآن در سوره قیامت (آیات 14 و 15) مىفرماید: «انسان بر نفس خود، آگاه است، هرچند که عذر و بهانه بیاورد».
فردى پس از ت.ن.م، در مصاحبهاى، آن احساس کنترل را اینگونه تعریف مىکند: «هنگامى که آنجا بودم و زندگى خویش را مرور مىکردم، هیچ مطلبى پوشیده نبود. من با همان کسانى بودم که آزارشان داده بودم و با کسانى بودم که کمکشان کردم تا خوشحال شوند. امیدوارم راهى پیدا کنم تا به هر کسى بفهمانم که دانستن این مطلب که انسان مسئول اعمال خویشتن است، امرى بسیار لذّت بخش است. علاوه بر این، آرزو داشتم راهى پیدا کنم تا لذت چنین تجربهاى را - که نمىتوان در نهایت از رو به رو شدن با آن اجتناب کرد - به انسانها بفهمانم. این تجربه آزادترین احساسى است که در جهان وجود دارد. این اتفاق (تجربه) محرّکى قوى براى هر روز از زندگى من است که بدانم موقعى که بمیرم، با یکایک اعمال خود دوباره رو به رو خواهم شد؛ امّا تفاوتى که در آن حالت وجود دارد، این است که تأثیرات اعمال و رفتارم بر دیگران را احساس خواهم کرد. البته چنین ادراکى مرا به صبر و تفکّر وا مىدارد که از آن، لذّت مىبرم».
6 . درک ارزش و ضرورت زندگى
تجربهکنندگان غالباً به شدّت نگران هستند که این جهان با نیروهاى مخرّب گستردهاى که در آن است، صرفاً در دست انسانهاى جایزالخطاست و همین احساسها باعث مىشود تا اینگونه افراد، اهمیت و ارزش زندگى خود را بسیار جدّى بگیرند و فرصت «زندگى» را غنیمت بشمارند. آنها مىگویند که زندگى فرصت بسیار عزیزى است که باید از آن به بهترین شکلى بهره برد و معناى کامل آن را درک کرد.
7 . تعلّق خاطر به امور روحى
ت.ن.م، معمولاً منجر به کنجکاوى در امور روحى و معنوى مىشود. بسیارى از افراد، پس از تجربه مورد بحث، آموزشهاى روحانى پیشوایان بزرگ دینى را مورد مطالعه و پذیرش قرار مىدهند. تقریباً حرف همه آنها این است که تجربه جدید آنها، کشف یک دنیاى واقعى است که هیچ وقت تا این اندازه به وجود آن، باور نداشتهاند. حالا یقین دارند که آن دنیاى دیگر، وجود دارد و اتفاقاً قواعد و ارزشهاى خاصّى هم بر آن، حاکم است، از آن گونه که در کتابهاى آسمانى و تعالیم انبیاى بزرگ، دیده مىشود. جریان وقایع هم بسیار شبیه شرحى است که کتابهاى آسمانى از چگونگى مرگ و خروج روح و جهان برزخ ارائه مىکنند.
8 . میل بازگشت به جهان واقعى
افلاطون در کتاب «جمهوریت» خود درباره جهان پایین (ماده) و جهان دیگر (معنا) مثالى را مطرح مىکند. او مىگوید: «ما در این جهان، همانند زندانیان زنجیر شده در درون یک غاریم که از هنگام تولّد، تنها و تنها رو به انتهاى غار زیستهایم و آن را دیدهایم. در پشت سرِ ما و در بیرون غار، آتشى روشن است و اشیا و موجوداتى از جلوى آن در حرکتاند؛ امّا ما از همه آنها فقط سایههایى را بر روى دیوار انتهایى غار مىبینیم و تصوّر مىکنیم که این سایهها، موجوداتى واقعىاند، در حالى که زندگى در پشت سر ما جریان دارد و حقیقتى است غیر از این سایهها. براى زندانىاى که حتّى لحظهاى بیرون غار را دیده باشد، بازگشت به داخل غار، سخت و غیر قابل تحمّل است». به همین ترتیب، کسانى که ت.ن.م داشتهاند به بازگشت به همان جهان عشق و نور و... میل وافرى دارند
پدر و مادر اغلب به فرزندان خود شباهت فیزیکی خود را انتقال می دهند. آیا شباهت معنوی خود را هم انتقال می دهند؟
نه زیرا آنها نفس یا روح مختلفی دارند , جسم از جسم ناشی می شود اما روح از روح ناشی نمیشود . بین فرزندان نسلها چیزی جز همخونی وجود ندارد.
تشابه معنوی که گاهی بین پدر و مادر و فرزندان پیدا می شود از کجا می آید؟
آنها ارواح علاقمندی هستند که شبیه کسانی می شوند که به آنها علاقمند هستند.
آیا روح پدر و مادر بعد از تولد طفل اثری بر روی آن ندارد؟
چرا اثر بزرگی دارند همانطور که گفتیم ارواح باید یکدیگر را در پیشرفت کمک کنند. روح پدر و مادر رسالت دارند تا روح اطفال خود را با تعلیم و تربیت رو به اعتلاء ببرند , این برای روح پدر و مادر یک وظیفه است اگر شکست بخورد مجرم است.
چرا پدر و مادر خوب و با فضیلت بچه هایی را بوجود می آورند که دارای سرشت منحرف هستند؟ بعبارت دیگر چرا صفات خوب پدر و مادر از طریق علاقه یک روح خوب را جذب نمی کند تا وارد بدن کودک آنها بشود؟
یک روح بد می تواند خواستار پدر و مادر خوب باشد باین امید که پندهای آنان او را به راه درست هدایت کند و اغلب خداوند این درخواست را اجابت می کند.
آیا پدر و مادر می توانند با فکر و دعای خود یک روح خوب را بیش از یک روح بد به جسم فرزند خود جذب کنند؟
نه اما آنها می توانند روح کودک خود را بهتر کنند , این وظیفه آنهاست , فرزندان شرور آزمایش پدر و مادر هستند.
تشاب خصوصیاتی که بین دو برادر وجود دارد بخصوص دوقلوها از کجا ناشی می شود؟
ارواحی که به یکدیگر علاقه دارند از لحاظ احساسات بیکدیگر شبیه هستند و از اینکه با هم باشند خوشحالند.
بچه هایی که بدن های آنها بهم چسبیده است و برخی اندامهای مشترک دارند آیا دو روح یا بعبارتی دو نفس دارند؟
بله اما شباهت آنها غالبا بچشم شما بصورت واحد جلوه گر می شود.
وقتی ارواح دوقلوهایی که بهم علاقمندند تجسد می یابند تنفری که گاهی اوقات بین آنها ایجاد می شود از کجا می آید؟
اینکه دوقلوها دارای ارواح علاقمند با یکدیگر هستند یک قاعده نیست , ارواح بد می توانند با یکدیگر در زندگی مبارزه کنند.
درباره داستان بچه هایی که در شکم مادر با یکدیگر می جنگند چه فکر می کنید؟
یک چیز مجازیست برای اینکه بگویند تنفر آنها ریشه دار است آنرا به قبل از تولدشان می کشانند. به استعاره ها و مجازهای شاعرانه توجه نکنید.
خصوصیات متمایز هر ملتی از کجا می آید؟
ارواح همچنین دارای خانواده هایی هستند که به خاطر علاقه ای که بین آنهاست و بر طبق اعتلایشان پاک شده اند , دور هم جمع شده اند . خوب , یک ملت یک خانواده بزرگ است که ارواح علاقمند دور هم جمع میشوند . تمایلی که اعضاء این خانواده ها به اتحاد دارند منبع تشابهی است که در خصوصت متمایز هر ملتی وجود دارد . آیا فکر می کنید ارواح خوب و با فضیلت ملتی خشن و نا متمدن را انتخاب می کنند؟
نه ارواح به توده مردم علاقمند همانطور که به همه افراد علاقه دارند , آنجا ارواح در محیط خود هستند.
آیا بشر در وجودهای مجدید خود آثاری از خصوصیت اخلاقی وجودهای پیشین را حفظ می کند؟
بله می تواند ومجود داشته باشد اما به نحو بهتری انسان تغییر می کند . وضعیت اجتماعی می تواند همان نباشد , اگر ارباب تبدیل به برده شود سلیقه های او بکلی متفاوت خواهد شد و اگر آنرا شما بفهمید رنج خواهید برد. اگر روح در تجسدهای مختلف یکی باشد تظاهرات او در هر تمجسد ممکن است تشابهاتی داشته باشد اما با تغییراتی در عادت های جدید او دگرگون می شود تا اینکه یک کمال چشم گیر می تواند خصوصیت او را بکلی تغییر دهد زیرا اگر او خودخواه و بدجنس باشد می تواند با توبه فروتن و انسان شود.
آیا انسان در تجسد های مختلف خود آثاری از خصوصات فیزیکی وجودهای قبلی خود را حفظ می کند؟
بدن متلاشی شده و بدن جدید هیچ ارتباطی با بدن قدیم ندارد . معذالک روح بر بدن انعکاس دارد , مسلما بدن چیزی جز ماده نیست اما علیرغم این روح برطبق ظرفیتهای بدن شکل می گیرد و روح خصوصات معینی را بر روی آن باقی می گذارد , بخصوص در روی چهره و این واقعیت که گفتنه اند چشمها آیینه روح هستند یعنی اینکه چهره بویژه منعکس کننده روح است , زیرا شخصی که فوق العاده زشت باشد اگر دارای روحی خوب و خردمند و انسان باشد چیز خوش آیندی در چهره خود دارد در حالیکه چهره ای بسیار زیبایی هستند که هیچ علاقه ای را ایجاد نمی کنند و حتی گاهی اکراه هم ایجاد می کنند . شاید اینطور فکر می کنید که تنها بدنهای زیبا حامل ارواح کامل هستند در حالیکه هر روز انسان های خوبی را مشاهده می کنید که بدشکل هستند . آنچه که حال و هوای خانوادگی می نامند تشابه سلیقه ها و علائق است , بدون اینکه یک تشابه لفظی داشته باشد.
بدن که نفس را می پوشاند در یک تجسد جدید هیچ رابطه ضروری با بدنی که آنرا ترک کرده است ندارد زیرا می تواند بدن را از یک ریشه دیگری بگیرد بیهوده است که نتیجه گیری کنیم که در توالی وجودها همیشه شباهت وجود دارد این شباهت اتفاقی است . معذالک صفات روح اغلب اندامهایی را که برای تظاهر بکار می رود اصلاح می کند ولی صفات روی چهره اثر می گذارد و حتی در مجموع حالات یک نشان مشخص دارد بدین ترتیب است که در زیر متواضع ترین بدن انسان می تواند نشانه بزرگی و شرافت را ببینید درحالیکه زیر نقاب یک ارباب بزرگ گاهی اوقات حالت پستی و ننگ دیده می شود . بعضی از اشخاص بزرگ را بخود میگیرند . بنظر می رسد که این اشخاص با این عمل به اصل خود رجعت می کنند در حالیکه دیگران علیرغم تولد و تعلیم و تربیتشان در موقعیت های مختلف تغییر وضع می دهند. این وضعیت را چگونه می توان توضیح داد جز اینکه بگویی انعکاسی از روح است.
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |